غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست