دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود