با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست