مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست