چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست