بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن