غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد