ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
به خون دیده، تر کن آستین را
به یاد آور حدیث راستین را
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
فدای حُسن دلانگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزیاش خزان شده بود
جز او بقیع زائر خلوتنشین نداشت
در کوچهباغ مرثیهها خوشهچین نداشت
در دفتر عشق کز سخن سرشار است
هر چند، قصیده و غزل بسیار است
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم