در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت