به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست