هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد