مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
این لحظهها قیامت عظمای چیستند؟
چون آیههای واقعه هستند و نیستند؟
رفتهست آن حماسۀ خونین ز یادها
دارد زیاد میشود ابنزیادها
تق تق...کلون در...کسی از راه میرسد
از کوچههای خسته و گمراه میرسد
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
خاک، لبتشنۀ باران فراگیر دعایت
پلک بر هم نزند باد صبا جز به هوایت
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند