شد وقت آنكه از تپش افتند كائنات
خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة»
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد
او ماند که در کنار زینب باشد
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
آگه چو شد از حالت بیماری او
دامن به کمر بست پیِ یاری او
زمین کربلا تب دارد آیا، یا تو تب داری؟
دل زینب فدایت پا برون از خیمه نگذاری
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی