خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود