سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
روزی که حسین عشق را معنا کرد
صد پنجره رو به آسمانها وا کرد
دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند
به خود بیایی و از دیگران جدات كنند
ای گردش چشمان تو سرچشمهٔ هستی
ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی