امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست