غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست