ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست