هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی