حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی