شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
با توام ای دشت بیپایان سوار ما چه شد
یکّهتاز جادههای انتظار ما چه شد
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم