ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
با توام ای دشت بیپایان سوار ما چه شد
یکّهتاز جادههای انتظار ما چه شد
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت