داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
با توام ای دشت بیپایان سوار ما چه شد
یکّهتاز جادههای انتظار ما چه شد