غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم