ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد