مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود