بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود