شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود