ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم