رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم