خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم