وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست