وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت