باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست