ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم