مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را