انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
شکست بغض تو را این غروب، میدانم
و خون گریست برای تو، خوب میدانم...
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده