حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم