جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست