ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت