ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس