توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس