پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله