در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست