در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده