در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را