ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت