عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت