با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است