او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟